دلبندم محمد حسيندلبندم محمد حسين، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

نوگل باغ زندگیم

خاطره ى زایمان

   روز تولد محمدحسین جان، به تاکید شب گذشته ی خانم دکتر، من و همسرم صبح زود بعد از نماز رفتیم مطب. دکتر بهم گفت برم خونه و یه صبحانه سبک بخورم و با وسایلم برم بیمارستان، برام خیلی غیر منتظره نبود، دلم زودتر از دکتر بهم خبر داده بود که همین امروز و فردا مسافرم از راه میرسه...    خدا رو صد هزار مرتبه شکر، با آرامش کامل و به همراهی دو تا مامان جونا رفتیم که کوچولوی نازم رو بیاریمش خونه...    ساعت ١٠ بیمارستان بودیم. من از همون اتاق لیبر به کلی از دوستان و نزدیکانم اس ام اس دادم که برای سلامتی پسرم دعا کنن... از لطف همه یک دنیا ممنونم. خودم هم یاد همگی بودم، من که قابل نیستم واسه دعا کردن ولی خدای خوبم خودش...
12 آذر 1391

اولین محرم

من که با تربت تو کام لبم باز شده اصل این نوکریم از ازل آغاز شده مادرم درس غلامی توام می آموخت اولین پیرهن مشکی من را می دوخت اولین شال عزا را پدرم داد به من گفت خوب از غم ارباب کرم سینه بزن پدرم گفت که در دامن مادر بودی گفت آن وقت تو اندازه اصغر بودی     امروز عاشورا بود! شهادت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام . محمد حسین جان سینه زن کوچولوی ما امروز در بیست و هفت روزگی قدم به اولین مجلس عزای سیدالشهدا علیه السلام گذاشت... تا آخر عمر خدمتگزار صاحب اسمت باشی عزیزدلم       روضه ای که شما رو بردیم منزل پدربزرگ مامان بود، خدا حفظشون ...
8 آذر 1391
1